جزیره دانلود گرگانیان

آموزش و ترفند ، نرم افزار ، پرسپولیس ، تم موبایل ، کد اپدیت انتی ویروس

جزیره دانلود گرگانیان

آموزش و ترفند ، نرم افزار ، پرسپولیس ، تم موبایل ، کد اپدیت انتی ویروس

حسِ زیبا دیدن

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند. …


                                  


ادامه مطلب ...

ناصرالدین شاه و هدیه روز ولنتاین به انیس الدوله !

14فوریه در فرهنگ مغرب زمین ،روز والنتاین یا روز عشاق است ،چون می دانم بواسطه پوشش خبری روز والنتاین در اینترنت به احتمال زیاد در مورد ریشه های این روز مطالب زیادی خوانده اید …


                                      

ادامه مطلب ...

ESET Smart Security and Nod32 Antivirus - تاریخ دوشنبه 25 بهمن

                                        تاریخ دوشنبه 25  بهمن 1389

                            
                                                     4/02/2011       


      




ادامه مطلب ...

داستان درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه


زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»

گزارش تصویری/ بارش برف در روستای زیارت گرگان

بارش برف و سرما جلوه های زیبایی را در فصل زمستان بوجود می آورد که در این میان روستاهایی که در دامنه کوهها قرار دارند این زیبایی را دو چندان کرده است.


        

ادامه مطلب ...

بی ریاترین بیان عشق به همسر در مقابل ببر وحشی

                        


نهایت عشق !
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

گفت‌وگو با یک دوجنسه

فقط می‌دانم که بین دوستان نزدیکش به دو جنسه معروف است. با او در یک کافی‌شاپ در خیابان گاندی قرار می‌گذارم. چون مطالبم را در روزنامه می‌خواند، اعتماد می‌کند و می‌گوید که حتما می‌آید. قول می‌دهم از او عکس نگیرم.



چند سال داری؟

متولد 58 هستم.



تحصیلاتت چقدر است؟

فوق دیپلم کامپیوتر دارم.



در دوران تحصیل مشکلی نداشتی؟

نه!



ادامه مطلب ...

برف و درختی که شکست

دیشب از نیمه شب تا صبح همین جور یک ریز برف آمد. آمد و نشست روی زمین، روی درختها، لبه‌ پنجره ‌ها و هرجای دیگری که می‌تونست. وقتی پنج ونیم صبح از سر کار زدم بیرون همه جا یک دست سفید شده بود و غیر از جاهایی که ماشینهای برف‌روب تمیز کرده بودند، بقیه جاها حتی ردپای یک موجود زنده هم به چشم نمی‌آمد. جلوی در جایی که کار می‌کنم یک درخت جوان بین درختهای پیر و بزرگ هست. نمی‌دونم اونجا چی‌ کار می‌کنه! اگر درختها پا داشتند و راه می‌رفتند، فکر می‌کردم حتما گم شده و راهش رو عوضی اومده! ولی قضیه اینقدرها هم شاعرانه نیست. این درخت جوان شاخه‌ها و تنه‌ی قوی نداره، واسه همین زیر سنگینی برف سفید و قشنگ از کمر تا شده بود و نوک شاخه‌های بلندش می‌خورد به زمین. یکیدو تا از شاخه‌هاش تاب نیاورده و زیر بار برف قشنگ و سفید شکسته بودند. من یک دفعه نمی‌دونم چه مرگم شد که شاعر شدم! رفتم زیر درخت. خیلی آروم تنه‌اش رو تکون دادم. گرته‌های برفی که روش نشسته بودند یک باره ریختند روی سر من و روی تن زمین. باز هم یک تکون دیگر. یک دفعه درخت پا شد و سر پاش ایستاد. من هم نیمه سفید و نیمه خاکستری اومدم تا از دور به شاهکار دستهای ناجی خودم نگاه کنم! در فکر و خیال خودم بودم، خیلی شاعرانه! که یکی از دوستام از دور و با خنده داد زد : ''تو این خیابون از این درختها زیادن! اگه بی کاری و خیلی حس عاشق طبیعت بودن می‌کنی، برو یه حالی به همه‌شون بده!''...بدون اینکه به صدا توجه کنم، برگشتم سمت چپم رو نگاه کردم. در امتداد نگاهم یک درخت کوچکتر زیر سنگینی برف سفید و قشنگ از وسط شکسته بود. از خیرش گذشتم. برف هم ده دقیقه‌ای می‌شد که بند آمده بود. راهم را به طرف خانه‌ام پیش گرفتم. رد کفشهام روی برف می‌نشست. فهمیدم که شاعر نیستم. من دیوانه‌ام!

الاغ ملانصرالدین و تعمیر پشت بام خانه


یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.

خواستگاری جرارد پیکه(مدافع تیم بارسلونا) از شکیرا

                                


مدافع بارسلونا پس از یک هفته مبارزه با رسانه‌های زرد اسپانیا بالاخره ماجرای خواستگاری رسمی خود از یک خواننده مشهور را تایید کرد.
جرارد پیکه مدافع تیم فوتبال بارسلونای اسپانیا با ۲۴ سال سن از خواننده کلمبیایی ۳۴ ساله خواستگاری کرده و از او خواسته قبل از پایان نیم فصل دوم لالیگا پاسخ قطعی خود را بدهد تا پیکه برای تدارک مراسمی باشکوه در فصل تابستان وقت لازم را داشته باشد.

شکیرا ایسابل مبارک ریپول خواننده ژانرهای پاپ، لاتین پاپ و الکترونیک در اظهار نظری کوتاه به یک شبکه رادیویی در آمریکا گفته است: این خبر شایعه نیست و از اینکه جرارد شجاعانه در این خصوص سخن گفته خوشحالم.