. مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند می رسد. خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟
مرد می گوید من خوابیده بودم.
خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود .
مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم
با سلام ، به سیستم گویای نانوایی کشور خوش آمدید !
جهت اطلاع از قیمت نان بربری عدد ۱
نان لواش عدد ۲
نان سنگک یه رو خشخاشی عدد ۳
نان سنگک دورو خشخاشی عدد ۴
نان تافتون عدد ۵
انواع نان فانتزی عدد ۶
تماس با شاطر عباس عدد۷
.
ادامه مطلب ...مانعی سر راه خوشبختی شما وجود ندارد .
اشیا ءخاصی موجبات بدبختی شما را فراهم نمی کنند .
موانع فقط معلول فکر و ذهنند .
فکر شما علت را می آفریند . بنابر این خوشبختی را انتخاب کنید.
دکتر ژوزف مورفی
بادی بی قرار در کوچه و شعله ای لرزان در اتاق…
گریه کن گریه قشنگه…
و من، سپرده ام چشم هایم را
به تنها قشنگیِ این لحظه ها…
لحظه های تنهائی و تاریکِ این اتاق…
- معیارها و ارزشهای خود را مشخص کرده براساس آن زندگی کنید. زمانی که از معیارهای خود آگاه باشیم و اهداف و اعمالمان هماهنگ با این معیارها باشد، بندرت در باره آنچه انجام می دهیم در کشمکش خواهیم بود.
۲- گذشته را تمام کنید. گاهی ما به صداهایی که از گذشته می آیند، بدقت گوش می دهیم یا خطاهای گذشته را از یاد نمی بریم. با خاتمه دادن به این وقایع آزادیم به جلو حرکت کنیم.
دلتنگی یعنی:
هی بغض کنی
هی چشمهایت پر شود
هی گریه نکنی
آخر
کسی نمی داند
این روزها که کز کرده ای کنج خانه
از تنهائی نیست
از تنها نبودن است
آخر
کسی نمی داند
دلت گیر است
خیراً
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم. هواپیما درحال
حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها
همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته
بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که
گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال
اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین
بار است که او را میبینید؟ ” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ “
او
جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من
چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم
دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
او
شروع به لبخند زدن کرد و گفت: ” این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما
رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن.” او مکثی کرد و
درحالیکه سعی میکرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: ”
وقتی که ما گفتیم ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” ما میخواستیم که
هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته میماند داشته باشیم. ”
سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشیها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحت تری داشته باشی .
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول میکشد تا او را فراموش کنید .
تقدیم به شما … دوست عزیز
آرزوی کافی برایت می کنم . . .
مواد لازم برای عاشقی
تلفن: شرط لازم و کافی برای شروع، ثبوت و گسترش یک رابطه عاشقانه.
در گذشته برای تشخیص صداقت طرف هم کاربرد داشت؛ اما با این سیستم مسخرهٔ ”آی دی کالر“ و افتادن شماره دیگر به درد این کار نمیخورد. نوع همراهش هم که دیگه معرکه است! معمولاً تن صدای عشاق در پشت خط کمی خشدار میشود؛ البته این اشکال مربوط به مخابرات است، اینگونه تماسهای تلفنی معمولاً طولانی هستند. شما فکرش را بکنید دو نفر دارند آخرته دورنمای آینده خودشان را برای هم ترسیم میکنند!
همکلاسی: یک تصادف تاریخی!
در این مورد سازمان کنکوریها نقش واسطه را ایفا میکند. عشقی چند منظوره که در تقلبها و ورقه عوض کردن سر جلسه امتحان هم کاربرد بهسزائی دارد. میتواند کلی هم بانی خیر شود. برای بچههای دیگر! سر کلاس معمولاً عشاق جوری مینشینند که امتداد نگاهشان از هم عبور کند. در این جور مواقع استاد هم آن دورها در یک گراند تصویر مشغول فعل و انفعالی نامعلوم است. حضرت عشق در این جور مواقع ابتدا به صورت جزوه و نمونه سئوال و بعدها در قالبهای مختلف مخابراتی و مراسلاتی ظاهر میشود!
هدیه: بروز عینی ماکزیمم عشق دو کبوتر.
وسیلهای که با آن عاشق فریاد میزند: ”دلم فقط تورو میخواد.“ نوع آن از عروسکهای خرسی و مرغی و اردکی گرفته تا سند آپارتمان متغیر است.
اتومبیل: وسیلهای برای آزاد شدن انرژی جنبشی.
عامل جاری شدن سیل عشق در بزرگراهها، لای کشیدن در اتوبان برای نشان دادن دست فرمان به طرف به همراه آهنگ ”ما دو بال پرواز مرغ عشقیم، پر کشیدیم تا اوج آسمونها“ بسیار مؤثر است. نوع ماشین هم بستگی به توانائی مالی پدر مربوطه از پیکان جوانان ۵۷ جوات اسپرت تا پژو ۲۰۶ ناز بشی الهی، متغیر است. سیستم صوتی هم هرچه باحالتر باشد روابط بهترتر تحکیم میشود.